وقتی رفتی هوا ابری شد
دلا افسرد چشا اشکی شد
وقتی رفتی کسی با ما خوب نبود
واسه ی پرنده ها دل پرواز نبود
وقتی رفتی همه ی هستیم رفت
تو ندانستی! حال مستیم رفت؟
وقتی رفتی که دلم درگیر بود
شب و روز به عشق تو اشکریز بود
وقتی رفتی خورشید سرد تر شد
تن من لرزید دلم سنگ تر شد
وقتی رفتی بی خبر بود رفتنت
تا که فهمیدم نمیاد خبرت
تو که رفتی دل من پر می کشید
همه جا تو رو به تصویر می کشید
وقتی رفتی دل رویامون شکست
جنگلِ کلبه به سوگ ما نشست
وقتی رفتی وقت شادی هم گذشت
وقت آروزها و وقتی پاکی هم گذشت
وقتی رفتی ندونستم کی میای
هنوزم منتظرم تا که از در تو بیای
آیا مرا فراموش خواهی کرد؟
پس از این تکرار شمع مرا خاموش خواهی کرد؟
آیا سخنان گفته و ناگفته ام را پاک خواهی کرد؟
صدای دکلمه هایم را کم خواهی کرد؟
یاد مرا از خاطر خود پاک خواهی کرد؟
می ترسم دروغ گفته باشی که دوستم داری
سرکاری باشد جمله های تکراری
مهم نیست، قلب من هنوز می تپد
یک روز هم غنیمت است زندگی به عشق تو می ارزد
پایان هر روز دنیا روزهای تاریک من بود
پایان راهی که تکرار بعدی آن مرگ بود
نمی دانم چه می گویم خسته ام
بگذار بعد این تاریکی خواب مرگ من باشد
پس از اولین بیداری
و تو چه دانی اولین بیداری چیست؟!
به خانه ام که بیدار خواهم شد به دنبال تو خواهم گشت
آه کجایی ای هم خانه ی بیداری
این آخرین مرگ من نبود؟! اگر بود پس تو کجایی؟
به خانه ام صدای آواز پری ها می آید
در خانه ام غم فزون می شود
هیچ نمی خواهم تو کجایی
تو را نیافتم، نیستی
تازه بیدار شده بودم، اما باز بازمی گردم به تنهایی
درون وان حمام پس از یک خواب طولانی دوباره می خوابم
این بار دستم نمی لرزد
به درود تا تو را خواهم یافت
می دانم درست نیست، راه من کمی عجیب است
به درود خدای من
------------------------------------------
کمی درباره ی داستان این شعر: عاشقی که در یک آزمایش از سوی خدا است، در انتظار دیدار عشقش توان تکرار روزها را نداشت و زندگی را به درود گفت،سپس دوباره پس از مدتی طولانی با همان حافظه و خاطرات قبلی در خانه اش زنده می شود وقتی می بیند هنوز هم به عشق خود نرسیده حتی پس از مرگش و هنوز آرزویش که دیدار عشقش است برآورده نشده قلب او تنگ می شود و دوباره زندگی را خاتمه می دهد.(این فقط یک داستان است)
تو را آغوش می گیرم ولی آغوش تو سرده
تو چیزی نمی گویی اگرچه حس تو درده
تحمل اجباری، مرا خوش نیست تو را چه
اگر دوستم نداری با من بودن تو از چه
رهایم کن برو با آن که رویای تو بوده
من هم رویایی دارم اگرچه حس من مرده
عشق که زوری نمیشه وصلت ما بی فایده بود
برو سراغ آرزوهایت شاید این اصل قاعده بود
او که او را دوست دارم مرا دوست ندارد اما
خوشم با او می مانم با او تا ابد در رویا