ستایش مخصوص توست که ستوده ای
اله من معبود من عشق من تو بوده ای
در تمام سختی ها کنار من تو بوده ای
امید من در تمام لحظه ها تو بوده ای
دلیل من برای شعرهایم تو بوده ای
نور من در تاریکی ها تو بوده ای
گرچه گاهی گلایه ای می کنم به دل نگیر
دور از تو سخت است برایم، برایم سخت مگیر
روزگارم تلخ، دوری تو تلخ تر است
حوصله ای نمانده این شعر آخر است
قبل از تمام لحظه ها که در بستر بمیرم
در این فکرم که آیا خواب تو را می ببینم
مریضم من از آن روز که عشق مرا مریض کرد
لعنت به این دنیا تو را از من دور کرد
اگر کوچک است آغوشم برای تو
دلی دارم که خالص است از برای تو
اگر فرصت نشد برای تو جانبازی کنم
اما شد لحظه هایی که با تو عشق بازی کنم
اگر قسمت نبود کنار هم شاد باشیم
امید است به سرایی که غیر از این دنیا باشیم
بگو به پیک بعدی مرا با خود بگذرد
همان فرشته ای که از این دنیا می گذرد
امشب شب بزرگیه اما حال من خوش نی
دستمال کشا به صف شدن اما کار من نی
تو هم که بدت نمیاد ،تو فازشی
اونا حی می خونن و تو خوشحال میشی
من نشستم پای سیگارم حال میده
به تو فکر می کنم، غصه می خورم، کارمه
تو سرت شلوغه تا سحر، چند روزی اینجوریه
به من فکر نمی کنی، حالم خوش نی بد جوریه
فکر می کنی اونا دوسِت دارن نه این طوری نی
اونا به فکر خودشونن، با داشتن چند تا بی بی
من به فکر اینم، تو حالت خوشه یا غصه داری کمی
نه بابا تو خوشی، این منم با آرزوهای دم دمی
بازم قلبم درد می کنه با کمی سر درد مشکوک
بازم قلبم درد می کنه با کمی سر درد مشکوک
مثل تو که رفتی و رفتی مثل غربت غم توست
اگه من مسبّب عشق توی خاطراتت باشم
تو خود خالق عشقی پیش تو کوچک باشم
من و تو شکل دو آبیم یکی دریا یکی جویبار
تو خود دریای عشقی، منم آن وابسته جویبار
مثل رعدی با ابهت مثل خورشید گرم گرمی
مثل چشمان یه کودک خیلی زیبا پاک پاکی
توایی خالق هر واژه توی دفتر یک شاعر
که می نویسد از وصف حال دو عاشق نادر
کاش معجزه می شد فاصله ها پایان می گرفت
کاش حال من و تو به دیداری سامان می گرفت
کاش قلبی که گرفته شد پشت دیوارهای فاصله
این چنین نمی شکست در دیار بی عاطفه
کاش شبی رویاهایم را با باورهای من می دیدی
کاش عشق را یک بار با قلب من می سنجیدی
به خیالم گفتم امشب بی خیال تو شود
تا که در این ماه یک شب خواب مهیا شود
نی، دیدم که نمی شود خیال را ز تو خالی کنم
پس گفتم بگذار به یادش پیاله ای خالی کنم
تو که از فیض من و چشم دلم آگاهی
ورنه در شب که کسی نیست به دلم رازداری
تو که در قلب مَنَت عشق خودت می جویی
این چه عشقیست که مرا چنین می کوبی
همه شب شب به شبم مشکوک است
همه دیوارهای خانه ز ناله ی من در سوگ است
به حریم من و تو رخنه ای کرد ابلیس شبی یادت هست
رقص ما دید دیوانه شد گریخت خندیدیم یادت هست
شوق تو شوق وجود است شوق ناهموار یک قلب
زیر و زبر دارد گهی در شادیست گهی در تب
این روزها بی روحم کز کرده به گوشه ای بی نورم
یک جا خیره گشتم می نگرم به رویایی با تو مشغولم
هان، گر بیایی مرده ای را زنده سازی به نیاز بی نیازی
گر بیایی، تو بیایی، خالقِ من عاشقی را زنده سازی
رویایی ندارم
ذهن سیالم جایی نمی رود
سیگاری نمی کشم
حسش را ندارم
شعری نمی گویم
حوصله ای نیست
گریه نمی کنم
انگیزه ای نیست
می خوابم
بی تفادت
می خورم
بی سلیقه
آری من مرده ام
بی عشق من مرده ام